پنجشنبه عصر بود. بعد از یه هفته‌ی پر از دویدن، استرس، سر و کله زدن با هزار تا کار و خستگی که تهش دیگه جون آدمو می‌گیره، تصمیم گرفتیم یه نفسی بکشیم.
ماشین رو برداشتیم و راه افتادیم سمت جنگل. جایی دور از شهر، دور از خبر، دور از هرچی آدمو خسته می‌کنه. فقط خودمون بودیم و طبیعت.
هوا عالی بود. شب کنار آتیش نشستیم، صدای خش‌خش برگ‌ها، صدای باد توی شاخه‌ها، یه حس ناب که انگار دنیا هیچ مشکلی نداره. گوشیا آنتن نمی‌داد، ولی کی اهمیت می‌داد؟ فقط خواستیم یه شب از همه‌چی فاصله بگیریم.
همون یه شب، انگار یه عمر بود...
ولی صبح که بیدار شدیم، انگار یه دنیا عوض شده بود.
خبر نداشتیم، نمی‌دونستیم، اما اون بیرون، جنگ شروع شده بود...
ما هنوز وسط جنگل بودیم، فارغ از هرچی که تو دنیا داشت می‌گذشت. عصر که برگشتیم سمت خونه، تازه فهمیدیم. خبرها رو که شنیدیم، یخ زدیم.
روز اول، یعنی جمعه، اینترنت کار می‌کرد، مثل همیشه. ولی از روز دوم کم‌کم همه‌چی کند شد، بعد قطع شد. دیگه نه گوگل باز می‌شد، نه واتساپ، نه تلگرام. حتی ابزارهایی که همیشه نجاتمون می‌دادن هم کار نمی‌کردن.
مونده بودیم. حیرون. چشم‌انتظار. یه جور بلاتکلیفی وحشتناک که نمی‌دونی الان باید چیکار کنی، منتظری، ولی نمی‌دونی دقیقاً منتظر چی.
چند روز گذشت تا تونستیم با کلی سختی یه ارتباط نصفه‌نیمه با میزبان بگیریم. اونام گفتن فعلاً بکاپی در کار نیست، شرایط اجازه نمی‌ده. باید صبر کنیم.
و ما صبر کردیم... اما آسون نبود.

شب‌ها با صدای هواپیما و جت از خواب می‌پریدیم. بعضی شبا اصلاً خوابمون نمی‌برد.
درسته که شهر ما مستقیماً درگیر جنگ نبود، اما اون حسِ ناامنی، اون صدای موتورهای سنگین که از آسمون رد می‌شدن، مدام به آدم یادآوری می‌کرد که اوضاع اصلاً عادی نیست.
جت‌هایی که از بالای سرمون می‌گذشتن رو با چشم می‌دیدیم، یا گاهی فقط صدای غرش‌شون بود که از دور می‌اومد و توی دل آدم می‌پیچید.
یه شب حتی صدای شکستن دیوار صوتی رو شنیدیم.
یه‌هو همه‌چی لرزید. انگار شهر زلزله اومده. در و پنجره‌ها اون‌قدر تکون خوردن که نفهمیدیم چی شده. فقط ترس بود و اضطراب. همه از خونه‌ها ریختن بیرون.
بچه‌ها گریه می‌کردن، بزرگترا ساکت بودن و فقط به آسمون نگاه می‌کردن. اون لحظه، هیچ‌کس مطمئن نبود که تا چند ثانیه دیگه هنوز همه‌چی سر جاش هست یا نه.
اون شب، به معنای واقعی، حس کردیم چقدر مرز بین آرامش و آشوب باریکه... و چقدر سریع می‌تونه همه‌چیز تغییر کنه.

زیاده گویی نکنم . کم‌کم، خیلی آهسته، اینترنت مخابرات یه ذره جون گرفت. با ابزارهای خاص همیشگی گاهی می‌شد وصل شد، ولی هنوز پر از قطعی و کندی بود.
با این حال، تصمیم گرفتیم منتظر کسی نمونیم. دیگه نمی‌شد فقط بشینیم و تماشا کنیم.
یه شبانه‌روز که نه… نزدیک به 35 ساعت بیدار بودیم. بدون چشم رو هم گذاشتن، پشت هم، بی‌وقفه.
انگار زمان برامون متوقف شده بود؛ فقط کار، تلاش، اضطراب. دونه‌دونه اطلاعات مهم رو دستی بکاپ گرفتیم. با کلی دردسر، قطعی، استرس، و مهمتر از همه قطعی برق ، بالاخره منتقلشون کردیم به یه هاست ایرانی.
وقتی کار تموم شد، واقعاً دلمون می‌خواست یه سال بخوابیم.
بدن له شده بود، مغز دیگه کار نمی‌کرد...
اما فقط حدود ۷، ۸ ساعت استراحت کردیم و دوباره برگشتیم سر کار. نمی‌خواستیم همه‌چیزی که ساختیم از بین بره.
همه‌ی تلاشمون رو کردیم که اوضاع رو یه ذره بهتر کنیم، یه ذره محکم‌تر سر پا وایسیم.
بالاخره، یه نفس کوچولو تونستیم بکشیم.
اوضاع هنوز اون چیزی نیست که باید باشه... هنوز دردسر هست، هنوز جای کار هست.
اما حداقل دیگه اون حسِ لعنتیِ بی‌اختیاری و بلاتکلیفی کمتر شده.
حداقل حالا حس می‌کنی دوباره می‌تونی یه‌ذره مسیر رو خودت انتخاب کنی.

باور کن سخته بخوای هم‌زمان با اخبار جنگ، قطعی اینترنت، بی‌خبری از آینده، و نگرانی از دست رفتن زحماتت، همچنان باید آروم بمونی، تصمیم بگیری، و درست‌ترین کارو انجام بدی.


چاره‌ای نیست...
وقتی همه‌چی این‌قدر غیرقابل پیش‌بینی می‌شه، فقط یه راه می‌مونه: باید یه کار جدید کرد.
باید کاری کنیم که هیچ‌کس، هیچ کاربری که از خدمات ما استفاده می‌کنه، توی این شرایط سخت، دچار مشکل نشه.

ما توی سیستم‌هامون همیشه سعی کردیم هوشمند عمل کنیم. مثلاً به‌صورت خودکار، نزدیک‌ترین سرور از نظر پینگ انتخاب می‌شد و اتصال برقرار می‌شد.
ولی حالا دیگه اون روش کافی نیست. چون وقتی اینترنت از داخل یا خارج قطع می‌شه، عملاً اون سرورها هرچقدر هم خوب و سریع باشن، به هم وصل نمی‌شن.
یه جورایی انگار دو دنیا شدن که هیچ پلی بینشون نیست.

برای همین، تصمیم گرفتیم از این به بعد برای لایسنس‌ها، از دو نود جداگانه، یکی داخل ایران و یکی خارج از ایران استفاده کنیم.
طوری که کاربر موقع استفاده، خودش انتخاب کنه که می‌خواد به کدوم وصل بشه؛ به سرور ایران یا خارج.
این‌جوری، حتی اگه یه طرف قطع بود، اون یکی می‌تونه همچنان سرویس بده.
و ما کار روی این بروزرسانی رو از همین امروز شروع کردیم. چون دیگه وقتی برای تعلل نیست.

از طرفی، شرایط کشور رو هم می‌فهمیم.
ما هم جزئی از همین مردمیم، و داریم سختی‌ها رو با پوست و گوشت لمس می‌کنیم.
برای همین، یه تصمیم دیگه هم گرفتیم:
قراره کاهش قیمت روی همه‌ی محصولاتمون اعمال کنیم.
تا جایی که بتونیم، می‌خوایم کمک کنیم همه بتونن این روزهای سخت رو راحت‌تر بگذرونن.
ما کنار شما هستیم، همون‌طور که شما کنارمون بودید.
و ایمان داریم که با هم، این دوران هم می‌گذره.

وهاب سیدی
برنامه نویس

من وهاب سیدی هستم . برنامه نویس و توسعه دهنده php . عاشق whmcs هستم و دوست دارم امکانات جدیدی برای whmcs ایجاد کنم و در اختیار شما قرار بدم . من عاشق لاراولم و اسکریپت های اختصاصیم رو با اون میسازم و توسعه میدهم . علاوه بر اینا از از سی شارپ خوشم میاد و کلی نرم افزار برای ویندوز هم ساختم که کم کم اون ها رو منتشر میکنم . امیدوارم مطالب منو دنبال کنید.

دیدگاهتان را با ما به اشتراک بگذارید

فیلدهای نام و ایمیل و متن دیدگاه الزامی می باشند.

0 دیدگاه